دیوکش. نام خاندانی از علماء بمرو. سبب تسمیه آنان به دیوه کش آن است که آنان شغل ابریشم می ورزیدند و کرمهای ابریشم را به آفتاب می کشتند چه بفارسی کرم قز را دیوه گویند. (از انساب سمعانی)
دیوکش. نام خاندانی از علماء بمرو. سبب تسمیه آنان به دیوه کش آن است که آنان شغل ابریشم می ورزیدند و کرمهای ابریشم را به آفتاب می کشتند چه بفارسی کرم قز را دیوه گویند. (از انساب سمعانی)
ویژگی کسی که بیهوده و بی سبب مردم را می کشد، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه برای مثال جهان سوز و بی رحمت و خیره کش / ز تلخیش روی جهانی ترش (سعدی۱ - ۵۶)
ویژگی کسی که بیهوده و بی سبب مردم را می کشد، سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، سِتَمکار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه برای مِثال جهان سوز و بی رحمت و خیره کش / ز تلخیش روی جهانی تُرُش (سعدی۱ - ۵۶)
بی باک. ظالم. آنکه بدون جهه و سبب و تقریب و بابیرحمی مردم کشد. ضعیف کش. بی نواکش. آزارکننده مردم. (از ناظم الاطباء) : خیره کشا بدمنشا ظالما این همه نیکان مکش و بد مکن. خاقانی. این خیره کشی ست مارسیرت و آن زیربری است موش دندان. خاقانی. من از این خیره کش فراق هنوز دیت وصل نستدم دریاب. خاقانی. گفت فلان پیر ترا درنهفت خیره کش و ظالم و خونریز گفت. نظامی. جهانسوز و بیرحمت و خیره کش ز تلخیش روی جهانی ترش. سعدی. گهش جنگ با عالم خیره کش گه از بخت شوریده رویش ترش. سعدی. بوالعجب بود که نفسی بمرادی برسید فلک خیره کش از جور مگر بازآمد. سعدی. چشمش بتیغ غمزۀ خونخوار خیره کش شهری گرفت قوت بیمار بنگرید. سعدی
بی باک. ظالم. آنکه بدون جهه و سبب و تقریب و بابیرحمی مردم کشد. ضعیف کش. بی نواکش. آزارکننده مردم. (از ناظم الاطباء) : خیره کشا بدمنشا ظالما این همه نیکان مکش و بد مکن. خاقانی. این خیره کشی ست مارسیرت و آن زیربری است موش دندان. خاقانی. من از این خیره کش فراق هنوز دیت وصل نستدم دریاب. خاقانی. گفت فلان پیر ترا درنهفت خیره کش و ظالم و خونریز گفت. نظامی. جهانسوز و بیرحمت و خیره کش ز تلخیش روی جهانی ترش. سعدی. گهش جنگ با عالم خیره کش گه از بخت شوریده رویش ترش. سعدی. بوالعجب بود که نفسی بمرادی برسید فلک خیره کش از جور مگر بازآمد. سعدی. چشمش بتیغ غمزۀ خونخوار خیره کش شهری گرفت قوت بیمار بنگرید. سعدی
آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج) (بهار عجم). آنکه به سینه راه رود: چون ابر بهاری بزمین سینه کش آید شوکت شده از بس که گران بار نگاهم. محمد اسحاق شوکت (از آنندراج). - سینه کش رو به آفتاب، در معرض آفتاب. (فرهنگ فارسی معین). - سینه کش کوه، شیب تند و تیز کوه. (فرهنگ فارسی معین)
آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج) (بهار عجم). آنکه به سینه راه رود: چون ابر بهاری بزمین سینه کش آید شوکت شده از بس که گران بار نگاهم. محمد اسحاق شوکت (از آنندراج). - سینه کش رو به آفتاب، در معرض آفتاب. (فرهنگ فارسی معین). - سینه کش کوه، شیب تند و تیز کوه. (فرهنگ فارسی معین)
دلاک که شوخ تن را با کیسه برگیرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه در حمام بدن کسان را کیسه مالد تا چرک بیرون آید. دلاک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیسه کشیدن شود
دلاک که شوخ تن را با کیسه برگیرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه در حمام بدن کسان را کیسه مالد تا چرک بیرون آید. دلاک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیسه کشیدن شود
دهی است از دهستان خزل شهر نهاوند. واقع در 28هزارگزی شمال باختری نهاوند و 7هزارگزی شهرک. محلی دامنه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 360 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، انگور، لبنیات، چغندر قند و توتون آن بخوبی معروف است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ایل یارمطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان خزل شهر نهاوند. واقع در 28هزارگزی شمال باختری نهاوند و 7هزارگزی شهرک. محلی دامنه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 360 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، انگور، لبنیات، چغندر قند و توتون آن بخوبی معروف است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ایل یارمطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
تلافی کننده بدی. (برهان). تلافی کننده بدی و منتقم. (ناظم الاطباء). انتقامجو. کین کش: وز آن پس به پیشت پرستاروش روم تا به پیش شه کینه کش. فردوسی. به نزد بزرگان سالارفش دلیران اسب افکن کینه کش. فردوسی. بدو گفت کین شاه خورشیدفش که ایدر بیامد چنین کینه کش... فردوسی. به پذرفتن چیز و گفتار خوش مباش ایمن از دشمن کینه کش. فردوسی. ز بدخواه و از مردم کینه کش توان دوست کردن به گفتار خوش. اسدی. خستۀ آسمان کینه کش است بستۀ روزگار غدار است. مسعودسعد. گفت شنیدم که سخن رانده ای کینه کش و خیره کشم خوانده ای. نظامی. پادشاهان که کینه کش باشند خون کنند آن زمان که خوش باشند. نظامی. گر بزد مر اسب را آن کینه کش آن نزد بر اسب زد بر سکسکش. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 201). صدهزاران طفل کشت آن کینه کش وآنکه او می جست اندر خانه اش. مولوی. و رجوع به کین کش شود، جنگجو. جنگاور. مبارز. دلیر: تو برخیز اکنون از این خواب خوش برآویزبا رستم کینه کش. فردوسی. به مهمان چنین گفت کای شاه فش بلنداختر و یکدل و کینه کش. فردوسی. چو او کینه کش باشد و رهنمای سواران گیتی ندارند پای. فردوسی. چون به صف آید کمان خویش دهد خم از دل شیران کینه کش بچکد خون. فرخی. چنان تا از آن لشکر کینه کش بیفکند بر جای هفتادوشش. اسدی
تلافی کننده بدی. (برهان). تلافی کننده بدی و منتقم. (ناظم الاطباء). انتقامجو. کین کش: وز آن پس به پیشت پرستاروش روم تا به پیش شه کینه کش. فردوسی. به نزد بزرگان سالارفش دلیران اسب افکن کینه کش. فردوسی. بدو گفت کین شاه خورشیدفش که ایدر بیامد چنین کینه کش... فردوسی. به پذرفتن چیز و گفتار خوش مباش ایمن از دشمن کینه کش. فردوسی. ز بدخواه و از مردم کینه کش توان دوست کردن به گفتار خوش. اسدی. خستۀ آسمان کینه کش است بستۀ روزگار غدار است. مسعودسعد. گفت شنیدم که سخن رانده ای کینه کش و خیره کشم خوانده ای. نظامی. پادشاهان که کینه کش باشند خون کنند آن زمان که خوش باشند. نظامی. گر بزد مر اسب را آن کینه کش آن نزد بر اسب زد بر سکسکش. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 201). صدهزاران طفل کشت آن کینه کش وآنکه او می جست اندر خانه اش. مولوی. و رجوع به کین کش شود، جنگجو. جنگاور. مبارز. دلیر: تو برخیز اکنون از این خواب خوش برآویزبا رستم کینه کش. فردوسی. به مهمان چنین گفت کای شاه فش بلنداختر و یکدل و کینه کش. فردوسی. چو او کینه کش باشد و رهنمای سواران گیتی ندارند پای. فردوسی. چون به صف آید کمان خویش دهد خم از دل شیران کینه کش بچکد خون. فرخی. چنان تا از آن لشکر کینه کش بیفکند بر جای هفتادوشش. اسدی
نام یکی از دهستانهای بخش چکنی شهرستان خرم آباد است. این دهستان در مشرق بخش واقع است، از مغرب به دهستان دوره، از مشرق به دهستان ریمله، از شمال به سفیدکوه و از جنوب به رود خانه خرم آباد محدود است و در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی قرار دارد. آب آن از رود خانه خرم آباد و سراب کی و سراب ناوه کش و سراب چنگائی و چشمه های گوناگون تأمین می شود. این دهستان از 17 پارچه آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2880 نفر است. قراء مهم آن عبارت است از: بشان رود، شرف و رحیم آباد. ساکنین آن از طوایف فتح اللهی و چکنی و عده ای چادرنشین هستند. از آثار ابنیۀ قدیم آن قلعۀ مخروبه ای به نام قلعۀ ناوه کش و پل ویرانی در نزدیکی رود خانه خرم آباد و بنای امام زاده ای به نام باباعباس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از دهستانهای بخش چکنی شهرستان خرم آباد است. این دهستان در مشرق بخش واقع است، از مغرب به دهستان دوره، از مشرق به دهستان ریمله، از شمال به سفیدکوه و از جنوب به رود خانه خرم آباد محدود است و در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی قرار دارد. آب آن از رود خانه خرم آباد و سراب کی و سراب ناوه کش و سراب چنگائی و چشمه های گوناگون تأمین می شود. این دهستان از 17 پارچه آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2880 نفر است. قراء مهم آن عبارت است از: بشان رود، شرف و رحیم آباد. ساکنین آن از طوایف فتح اللهی و چکنی و عده ای چادرنشین هستند. از آثار ابنیۀ قدیم آن قلعۀ مخروبه ای به نام قلعۀ ناوه کش و پل ویرانی در نزدیکی رود خانه خرم آباد و بنای امام زاده ای به نام باباعباس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
چینه ساز. آنکه دیوار از رده های گل برآرد. بنائی که کار او ساختن چینه است. آنکه دیوار گلی کند. بنّا که چینه کشد. که چینه برآرد. که دیوار گلی سازد. که چینه کند باغ و خانه و جز آن را. دیوارگر. (یادداشت مؤلف). در منتهی الارب در ذیل کلمه رهّاص آمده است: دیوار گلین ساز. و در المنجد چنین آمده: الرهص من الحائط: اول صف منه الطین الذی یبنی به والرهّاص عامله
چینه ساز. آنکه دیوار از رده های گل برآرد. بنائی که کار او ساختن چینه است. آنکه دیوار گلی کند. بنّا که چینه کشد. که چینه برآرد. که دیوار گلی سازد. که چینه کند باغ و خانه و جز آن را. دیوارگر. (یادداشت مؤلف). در منتهی الارب در ذیل کلمه رهّاص آمده است: دیوار گلین ساز. و در المنجد چنین آمده: الرهص من الحائط: اول صف منه الطین الذی یبنی به والرَهّاص عامله
کشندۀ گیوه. حامل گیوه. از جایی به جایی برندۀ گیوه، شخصی را گویند که چون کفشها را از پا برآورند بدو سپارند، و این قسم مردم اکثر بر درمزارات و مانند آن می نشینند. محمدطاهر نصیرآبادی دراحوال اطهری قهپایه ای نوشته که او گیوه کش بود. (بهار عجم) (آنندراج) (چراغ هدایت). کفشدار: تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن به ملامت خجل شوم. شفایی (از آنندراج). مؤلف چراغ هدایت نویسد که این ترکیب از روی قیاس است و اصلی ندارد، آنکه بر زیرۀ چرمی و یا لته ای پاافزار معروف به گیوه رویۀ بافته از ریسمان پنبه ای کشد و آن را به صورت پاافزار درآورد، گیوه دوز. شخصی که گیوه که نوعی است از کفش سازد. (چراغ هدایت). - امثال: تاجران دویدند گیوه کشها هم به دنبالشان. و چون ذوقی اردستانی سابق گیوه کشی کردی، شفایی در هجو او گوید: تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این وآن به ملامت خجل شوم. (چراغ هدایت). این بیت را شاهد معنی کفشدار نیز آورده اند. تمیز اینکه شاهد کدام معنی است دشوار است، شخصی که کفش دزدد. (بهار عجم). چه کش رفتن در اصطلاح عامه معنی دزدیدن نیز دارد. دزد کفش. دزد گیوه
کشندۀ گیوه. حامل گیوه. از جایی به جایی برندۀ گیوه، شخصی را گویند که چون کفشها را از پا برآورند بدو سپارند، و این قسم مردم اکثر بر درمزارات و مانند آن می نشینند. محمدطاهر نصیرآبادی دراحوال اطهری قهپایه ای نوشته که او گیوه کش بود. (بهار عجم) (آنندراج) (چراغ هدایت). کفشدار: تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن به ملامت خجل شوم. شفایی (از آنندراج). مؤلف چراغ هدایت نویسد که این ترکیب از روی قیاس است و اصلی ندارد، آنکه بر زیرۀ چرمی و یا لته ای پاافزار معروف به گیوه رویۀ بافته از ریسمان پنبه ای کشد و آن را به صورت پاافزار درآورد، گیوه دوز. شخصی که گیوه که نوعی است از کفش سازد. (چراغ هدایت). - امثال: تاجران دویدند گیوه کشها هم به دنبالشان. و چون ذوقی اردستانی سابق گیوه کشی کردی، شفایی در هجو او گوید: تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این وآن به ملامت خجل شوم. (چراغ هدایت). این بیت را شاهد معنی کفشدار نیز آورده اند. تمیز اینکه شاهد کدام معنی است دشوار است، شخصی که کفش دزدد. (بهار عجم). چه کش رفتن در اصطلاح عامه معنی دزدیدن نیز دارد. دزد کفش. دزد گیوه
حامل گیوه، شخصی که چون کفشها را از پا در آورند باو سپارند (مخصوصا در بقعه ها و مزارات) : تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن بملامت خجل شوم. (شفایی آنند. لغ)، کسی که بر زیره چرمی یالته یی گیوه رویه بافته از ریسمان پنبه یی کشد و آنرا بصورت پا افزار درآورد گیوه دوز
حامل گیوه، شخصی که چون کفشها را از پا در آورند باو سپارند (مخصوصا در بقعه ها و مزارات) : تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن بملامت خجل شوم. (شفایی آنند. لغ)، کسی که بر زیره چرمی یالته یی گیوه رویه بافته از ریسمان پنبه یی کشد و آنرا بصورت پا افزار درآورد گیوه دوز